شرح حکمت 454 نهج البلاغه انسان را با تکبر چه کار؟

https://s17.picofile.com/file/8425802718/nahj1_28_new.jpg

وَ قَالَ (عليه السلام): مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ؟! أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ.

و فرمود (ع): فرزند آدم به چه چيز خود مى نازد؟ آغازش نطفه بود و پايانش مردار شود. توان آن ندارد كه خود را روزى دهد و نتواند كه مرگش را از خود دفع كند.

با این حال تکبّر چرا؟
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار مى دهد که به گذشته و آینده خود بنگرند و این صفت رذیله را از خود دور سازند، مى فرماید: «انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گندیده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»; (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَالْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ، وَ لاَ یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ یَدْفَعُ حَتْفَهُ).
شک نیست که انسان امتیازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات دیگر برتر است و بسیارى از انسان ها امتیازات ویژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر دیگران دارند ولى این امتیازات دلیل بر آن نمى شود که انسان موقعیت خود را فراموش کند و به این و آن فخر بفروشد و به خویشتن ببالد و گرفتار صفت رذیله اى شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد.
امام(علیه السلام) روى چهار نکته براى اثبات کوچکى و حقارت متکبران فخرفروش تأکید مى کند، نخست روى آغاز آفرینش انسان تکیه مى نماید که نطفه اى است کوچک و ناچیز که بسیارى از افراد از آن اظهار تنفر مى کنند و در پایانش هنگامى که از دنیا مى رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده اى مى شود. آیا این امور باعث افتخار و تکبر است؟
سپس به بیرون وجود او نظر افکنده، مى فرماید: توان این را ندارد که خود را روزى دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد. البته ممکن است انسان براى تحصیل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشکسالى شود یا آفتى در زراعت و دام ها بیفتد همه سرمایه او بر باد مى رود. یک طوفان یا آتش سوزى ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبیر دیگر تمام این موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى کند و از آن بهره مى گیرد. پس هرگز روزى دهنده خویش نیست. مرگ را هم از طریق درمان بیمارى ها و رعایت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحى به تأخیر انداخت ولى چنین نیست که مرگ انسان در اختیار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پیش بینى نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن یا برون وجودش مى گیرد و به جهان دیگر مى فرستد.
گویا این کلام امام(علیه السلام) برگرفته از آیات قرآن مجید در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دلیلى بر خداشناسى و معاد ذکر کرده ولى امام(علیه السلام) آن را به صورت دیگرى بیان نموده است. قرآن مجید درباره آغاز وجود انسان مى فرماید: «(أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ); آیا از نطفه اى که در رحم مى ریزید آگاهید؟ آیا شما آن را مى آفرینید یا ما آفریدگاریم». بعد مى فرماید: «(نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ); ما در میان شما مرگ را مقّدر ساختیم; و هرگز کسى بر ما پیشى نمى گیرد!...». بعد مى افزاید: «(أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...); آیا هیچ درباره آنچه کشت مى کنید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را مى رویانید یا ما مى رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدّل به کاه درهم کوبیده مى کنیم که در شگفتى فرو روید! بعد مى افزاید: «(أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ...); آیا درباره آبى که مى نوشید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل مى کنیم؟! هرگاه بخواهیم، این آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهیم; پس چرا شکر نمى کنید؟!».[1]
در حکمت هاى 126 و 419 نیز تعبیرات دیگرى آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گوید: آغاز و انجام زندگى خود را بنگرید و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث کوچک زندگى باخبر شوید تا از باده غرور و تکبر سرمست نگردید و راه زندگى را گم نکنید. شاعر عرب نیز مى گوید:
ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَجیفَةٌ آخِرُه یَفْخَرُ
یُصبِحُ ما یَملِکُ تَقدِیمَ ما *** یَرجو ولا تأخِیرَ ما یَحذَرُ
چرا کسى که آغاز کارش نطفه بى ارزش و آخرش مردار گندیده اى است اینقدر فخرفروشى مى کند؟
صبح مى کند در حالى که توانایى ندارد آنچه را مى خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بیم دارد به عقب اندازد.[2]
*****
نکته:
بلاى تکبر:
از قرآن مجید از داستان ابلیس و آدم(علیه السلام) گرفته تا قارون عصر موسى(علیه السلام) و تا سران بت پرست قریش، به خوبى استفاده مى شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختى هاست. اوّلین گناهى که در جهان انجام شد همان نافرمانى ابلیس در برابر خداوند و حتى اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه اى جز تکبر نداشت. سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایى کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند. قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح(علیه السلام) از زبان آن پیغمبر بزرگ مى گوید: «(وَإِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً); و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آن ها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند، و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند!».[3]
و درباره ولید بن مغیره مخزومى که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد مى فرماید: «(ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ); بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست!».[4]
سرانجام درباره همه متکبران جهان مى فرماید: «(فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ); به آنان گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شوید، جاودانه در آن بمانید; چه بد جایگاهى است جایگاه متکبّران!».[5]
از این آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که یکى از عوامل مهم دوزخى شدن همان استکبار است.
در احادیث نیز نکوهش شدید و گسترده اى درمورد کبر و غرور شده ازجمله در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَمَعْصِیةِ الرَّحْمَنِ; از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیان ها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است».[6]
در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِء شَىءٌ مِنَ الْکِبْرِ الاّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ; در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى شود مگر این که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد».[7]
و از این جا روشن مى شود که چرا امیرمؤمنان على(علیه السلام) در کلام مورد بحث و در کلمات دیگرش اشاره به ضعف هاى انسان و نقاط آسیب پذیرش مى کند چون او را از مرکب غرور پایین بیاورد و در مسیر صحیح انسانى قرار دهد.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. واقعه، آیات 58-70.
[2]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 150.
[3]. نوح، آیه 7.
[4]. مدثر، آیات 22-24.
[5]. زمر، آیه 72.
[6]. غررالحکم، ح 2609.
[7]. بحارالانوار، ج 75، ص 186.
[8]. سند گفتار حکیمانه: تنها کسى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر مرحوم سید رضى آورده است میدانى در مجمع الامثال مى باشد که آن را با همین عبارت از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده سپس اشاره مى کند که بعضى از شعرا مانند ابوالعطائیة و ابن بسّام این مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)

منبع : موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

مطالب مشابه