شرح حکمت 453 نهج البلاغه دلیل انحراف زبیر

https://s17.picofile.com/file/8425802718/nahj1_28_new.jpg

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ -عَبْدُ اللَّه-.

و فرمود (ع): زبیر همواره یكى از ما اهل بیت بود تا پسر نامیمون او عبد الله به جوانى رسید.

پسر شوم زبیر!
مطابق آنچه در تاریخ طبرى آمده این گفتار پرمعنا را امام(علیه السلام) زمانى فرمود كه در جنگ جمل دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند. على(علیه السلام) بر اسب سوار شد و زبیر را صدا زد و او در مقابل امام(علیه السلام) ایستاد. حضرت فرمود: چه چیز تو را به این جا آورده؟ گفت: تو سبب شدى زیرا من براى تو اهلیت خلافت قائل نیستم و تو اَولى از ما نمى باشى. على(علیه السلام) فرمود: آیا من بعد از عثمان شایسته خلافت نیستم؟ ما تو را از طائفه بنى عبد المطلب (از طائفه خودمان) مى دانستیم تا این كه فرزند بد تو به وجود آمد و بین ما و تو جدایى افكند.[1]
سپس امام(علیه السلام) سخنانى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره خودش و زبیر نقل كرد و زبیر از خواب غفلت بیدار شد و از جنگ كناره گیرى كرد. وى بعداً به وسیله ابن جرموز كشته شد و امام(علیه السلام) از قتل او ناراحت گشت.
ولى بنا بر گفته شیخ مفید این سخن را امام(علیه السلام) بعد از قتل زبیر بیان فرمود و مانعى ندارد امام(علیه السلام) آن را در دو حالت بیان فرموده باشد.[2]
به هر حال امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود مى فرماید: «زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن كه فرزند شومش عبدالله نشو و نمو كرد (و پدر را گمراه ساخت)»; (مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ).
*****
نكته:
زبیر و عبدالله بن زبیر:
زبیر، فرزند عوام و مادرش صفیه، عمه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بود. در نوجوانى، اسلام را پذیرفت و از افرادى بود كه زود اسلام را پذیرفتند. او مرد شجاعى بود و در جنگ هاى اسلامى شجاعت خود را نشان داد. در جنگ هاى متعدد مهمى ازجمله بدر، احد، خندق و حنین شركت داشت و طرفداران او فضائلى براى او برشمرده اند. او در زمان خلیفه دوم جزء شوراى شش نفرى او بود و جالب این كه در آن شورا به على(علیه السلام) رأى داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان على(علیه السلام) بود ولى مع الأسف زندگى او پایان خوبى نداشت چراكه بعد از خلافت ظاهرى امیرمؤمنان على(علیه السلام) براثر حسادت و جاه طلبى و تحریك معاویه و وسوسه هاى طلحه و همچنین فرزندش عبدالله، بیعت خود را با على(علیه السلام) شكست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پیش از آغاز جنگ با نصایح على(علیه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ كناره گیرى كرد و مردى به نام ابن جرموز او را در یكى از بیابان هاى اطراف بصره به قتل رسانید و هنگامى كه این خبر به على(علیه السلام) رسید به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.[3]
اما فرزندش عبدالله بن زبیر از اولین كسانى بود كه بعد از هجرت به مدینه در میان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضایل زیادى براى وى ذكر كرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قریش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ یزید، حاكم مصر و حجاز و یمن و خراسان و اكثر شام شد و پایتخت خود را مدینه قرار داد ولى در زمان عبدالملك به دست حجاج بن یوسف ثقفى در حالى كه از مدینه به مكه آمده بود كشته شد و این، بعد از آن بود كه همه یارانش او را رها كرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آویزان كردند و این در سال 73 هجرى بود.
ابن عبدالبَر در كتاب استیعاب مى نویسد: نامگذارى او به وسیله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و حتى گفته اند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از تولد براى او دعا كرد.
در عین حال، همین عبدالبَر مى نویسد كه او صفاتى داشت كه با خلافت سازگار نبود. ازجمله بخیل و خسیس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفیه را از مكه و مدینه بیرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعید كرد.[4]
بعضى از مورخان نوشته اند كه او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى كه مردم به او اعتراض كردند گفت: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خانواده بدى دارد كه اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد.[5]
و این نشانه نهایت عداوت او با اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) بود.
ابن ابى الحدید در ادامه این سخن مى نویسد: هنگامى كه عبدالله بن زبیر بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشكار ساخت و نام رسول الله(صلى الله علیه وآله) را در هیچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غیر جمعه نبرد، جمعى از نزدیكانش او را سرزنش كردند و این كار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناك این كار برحذر داشتند. ابن زبیر گفت: والله من آشكارا نمى گویم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من دیدم بنى هاشم وقتى نام آن حضرت برده مى شود صورت هایشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى كشند، كه نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصمیم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر كنم و آتش در آن بیفكنم و آن ها را در آتش بسوزانم.[6]
ممكن است بعضى چنین تصور كنند كه قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى كه چنین نیست. او قبل از این واقعه نیز دربرابر خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) عداوت مى ورزید و همان طور كه امام(علیه السلام) در گفتار حكیمانه بالا فرموده او یكى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود.
حتى از تواریخ استفاده مى شود كه او از آتش بیاران اصلى جنگ جمل بود ازجمله در داستان معروف سگ هاى حوئب.[7] روشن مى شود كه عبدالله بن زبیر چه نقش شیطنت آمیز خطرناكى در برافروختن آتش جنگ داشت. زیرا هنگامى كه عائشه صداى سگ ها را شنید و سؤال كرد كه آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است; تصمیم بر بازگشت گرفت.
در این جا عبدالله بن زبیر آمد، قسم یاد كرد كه این جا حوئب نیست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ایم و شاهدانى آورد كه گواهى دروغ بدهند كه آن جا حوئب نیست.[8]
حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود كه وقتى زبیر از جنگ با على(علیه السلام) در میدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى كرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت.[9]
به هر حال رسوایى هاى عبدالله بن زبیر بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد و چه تعبیر زیبایى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در كلام فوق درباره او كرده است: «ابنه المشئوم; فرزند شوم زبیر».
در ضمن، این گفتار حكیمانه پیام مهمى براى همه پدران دارد كه مراقب باشند گاه پیوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنیا و آخرت مى شود. سخنان گمراه كننده آن ها را بدون تحقیق مى پذیرند و مسیر حق را رها مى سازند و در بیراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند.
قرآن مجید نیز در این زمینه هشدار داده است آن جا كه مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ); اى كسانى كه ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنین كنند، زیان كاران اند!»[10]. [11]
*****
پی نوشت:
[1]. تاریخ طبرى، ج 3، ص 519.
[2]. جمل، ص 389.
[3]. درباره زبیر توضیح بیشترى در جلد دوم، صفحه 254 ذیل خطبه 31 داده ایم.
[4]. ابن عبدالبر، استیعاب، شرح حال عبدالله بن زبیر; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج20، ص102 به بعد.
[5]. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 293.
[6]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 127 و 128.
[7]. حوئب منطقه اى بود در مسیر مدینه به بصره و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) روزى به عایشه فرموده بود: گویى من یكى از شما را مى بینم كه سگ هاى منطقه حوئب در برابر او پارس مى كنند و بترس اى عایشه از این كه تو آن زن باشى (زیرا آن مسیر، مسیر گناه و خطر است).
[8]. ابن قتیبة در الامامة و السیاسة، مطابق نقل بهج الصباغة، ج 12، ص 74.
[9]. بهج الصباغة، ج 5، ص 233.
[10]. منافقون، آیه 9.
[11]. سند گفتار حكیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این گفتار حكیمانه و پرمعنا قبل از آن كه نهج البلاغه به وسیله سید رضى گردآورى شود در روایات دیگران آمده است ازجمله ابن عبد ربه در عقد الفرید آن را با تفاوتى آورده و از كسانى كه بعد از سید رضى آن را نقل كرده اند ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال عبدالله بن زبیر، و ابن اثیر در اسد الغابة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309). اضافه مى كنیم: مرحوم شیخ مفید نیز در كتاب الجمل، قبل از سید رضى همین مضمون را با كمى تفاوت به ضمیمه مطالب دیگرى آورده است. (الجمل، ص 389)

منبع : موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

مطالب مشابه